هذیان کده

کنجی برای غرق شدن در زندگی

کنجی برای غرق شدن در زندگی

سرک کشیدن به دنیای فیلم،موسیقی،ادبیات،فلسفه و هر چیزی که با هستی در ارتباط باشد

تجربه خوانش:جنگ آخر زمان

يكشنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۰، ۱۲:۴۲ ب.ظ

   اگر مطالب اندک وبلاگم را خوانده باشید حتما به نوشته ایی با عنوان یادداشتی بر فلان کتاب یا بهمان رمان برخورده اید،در آن نوشتار ها سعی من عمیق شدن بر موضوعات کتاب مورد نظر و ارائه ی تحلیلی هر چند حقیر پیرامون فحوای کلام کتاب است لیکن بدین نتیجه رسیدم که درباره ی بعضی کتاب ها جای نقد و تحلیل نیست از آن رو که:الف)پیچیده تر از آنی هستند که من بتوانم تحلیلی هرچند آماتور بر آن ها بنویسم یا ب)پیشا تحلیل اند به دیگر سخن آنقدر سطحی و قشری هستند که عمقی در قاموس آن ها هویدا نیست تا مورد واکاوی قرار بگیرد.به دلایل فوق تصمیمم بر آن شد تا سری نوشته هایی را با عنوان "تجربه خوانش" بیآغازم و در آنها خیلی خودمانی از سفری که کتاب مورد بحث مرا با خود همراه کرده کمی لفاظی کنم.

این بار به سراغ "جنگ آخر زمان"رفته ام.

 

 

   در دبیرستان معلم عربی داشتیم که راستش را بخواهید معلم کلاس خود من نبود ولی دوستانم که در کلاس های دیگر بودند خیلی تعریفش را می کردند،به قولی می گفتند از آن آدم حسابی هاست،از آن هایی که کتاب زیاد خوانده و دستی در سوپ وارفته ی تفکر و تامل دارد؛همان معلم عزیز،که از ذکر نامشان از آن رو که ممکن است راضی نباشند ابا دارم،به یکی از رفقا کتابی را پیشنهاد داده بودند به نام "جنگ آخر زمان" به نویسندگی "ماریو بارگاس یوسا".از همان زمان می خواستم این کتاب را مطالعه کنم ولی به دلایلی من جمله کنکورِ کور کن! و بی پولی موفق به ابتیاع(استفاده ی بی مورد از واژه ی عربی توسط حقیر را بنگرید وقتی که می توانم به سهولت از لفظ "خرید"استفاده کنم!)اثر نشدم تا آن که چند سالی گذشت و پس از امتحانات ترم ۳ دانشگاه و با قربان صدقه رفتن های مزورانه نسبت به مادر و تلاش برای ایجاد ترحم در او نهایتا در سو استفاده از سرمایه مادر کامیاب شدم و کتاب مورد نظر را به قیمت گزاف ۱۵۰ هزار تومان خریدم.اولین نکته ی چشم گیر در مورد کتاب البته منهای قیمت پشت جلد،قطر ضخیم جلد و حجم صفحات کتاب بود:۹۱۹ صفحه!! چه نعمتی!خوش حال بودم که می توانم به اندازه ی ۹۱۹ صفحه در زندگی بی موردم وقت کشی کنم! و خود را با این بهانه بفریبم که دارم کتاب می خوانم و به معرفت و دانش خودم می افزایم،جان کله ی کچلم! از شوخی های جدیم که بگذریم با خود گفتم ۹۱۹ صفحه است ولی تعریفش را زیاد شنیده ام چه در اینترنت و چه از طریق بیانات دوستان،حتما می ارزد و کتاب را شروع کردم...

 

 

داستان:

*نترسید! کلیت داستان را خواهم گفت و آن چنان اسپویلی نمی شود(البته کمی می شود!)

   کتاب روایت گر قصه ای است که در برزیل قرن نوزدهم رخ می دهد،نظام پادشاهی ساقط شده و جمهوری بر پا شده است،عده ای حامی سرسخت جمهوری اند و افرادی نیز همچنان،هر چند در لفافه، طرفدار نظام پادشاهی و مخالف جمهوری.در اثنای این کشمکش های جاری بین دو حزب مخالف،مردی ملقب به "مرشد" به منصه ی ظهور می رسد که مسیحی دو آتشه ایست و شخصیتی قدیس وار دارد که در شهر های مختلف دوره می افتد و مریدانی پیرامون خود جلب می کند.نکته ی جالب ماجرا این جاست که او موفق می شود بسیاری از راهزنان و اوباش آن منطقه را، اگر بشود گفت، به رستاخیزی اخلاقی و دینی برساند و از آنان مسیحیان مومنی بسازد.القصه مرشد به همراه پیروانش به منطقه ای به اسم "کانودوس" می روند و در آنجا سکنی می گزینند.روز به روز بر شهرت مرشد اضافه می شود و خیلی از مردمان عادی و غیرعادی، از فقیر و تهی دست گرفته تا ناقص الخلقه و مطرود روانه "کانودوس" می شوند و به جرگه ی دنباله روان مرشد ملحق.مرشد دائما از جنگ آخر زمان می گوید که بین کفار و مومنان در خواهد گرفت،او مخالف سرسخت جمهوری است، با ازدواج مدنی مخالف است و به طور کلی خصائصی که در یک معتقد موقن یافت می شود را در خود دارد.

   تقریبا به صفحه ششصد رسیده بودم که با تعجب به خود گفتم با وجود اینکه یکی از پایه های اساسی کتاب مرشد است ولی آن چنان صحبت از او نمی شود و گویی در رمز و رازی فرو رفته و هاله ای ناپیدا بین او و خواننده فاصله انداخته که اتفاقا در انتهای کتاب، در یادداشتی که خود نویسنده بر کتاب نوشته، به این نکته اشاره شده بود و خود یوسا خاطر نشان کرده بود که این نوع از شخصیت پردازی عامدانه بوده و در واقع او می خواسته مرشد را آن جور که پیروان می دیده اند به تصویر بکشد: مردی الوهی و دست نایافتنی!

   داشتم می گفتم مرشد رفته رفته پیروان بیشتری می یابد و همین امر منجر می شود به اینکه حکومت او را خطری جدی برای خود تلقی کند و ارتش را برای جنگ و سرکوب او به کانودوس گسیل کند که تنه ی اصلی نیمه دوم کتاب به توصیف این لشکر کشی ها و جدال بین مرشد و حکومت می پردازد...

 

تجربه خوانش من:

   اما برویم سراغ نظرات هر چه بی اهمیت تر من و سوال اصلی:آیا جنگ آخر زمان ارزش هزینه مالی و وقتیی که کردم را داشت؟ با کمال احترام به روشنفکران و کتاب خوانان مان،اگر سلاخی ام نمی کنند!، باید صادقانه جواب بدهم خیر!به هیچ وجه!اما همین طور شوتکی هم که نمی شود نظر داد،باید ادله ای برای حمایت از نظر آورد و اما دلایل من:

الف)حجم کتاب بسیار بالاست و به شخصه انتظار داشتم در قبال حجم زیادی که دارد،ایده و نظرات زیادی را مطرح کند یا دیالوگ های ماندگار و قابل توجه بیشتری را به خواننده عرضه دارد که اینطور نبود(به نظر من!!!) شاید در کل کتاب می شد به زحمت پنج تا شش جمله که ذهن را قلقلک بدهد پیدا کرد که اصلا از منظر هزینه-فایده(cost-benefit)به صرفه نبود.خطوط و فصول بیشماری از کتاب مصروف روایت پس زمینه و تاریخچه ی شخصیت ها شده بود که گرچه هنر نویسنده را در شخصیت پردازی و پرورش یک داستان پر از آدم و پُر پَر و پیمانه را نشان می دهد لیکن در نهایت کاریست بیهوده و اتلاف مطلق وقت خواننده،شخصیت پردازی واجب است اما نه به این مقدار معتنابه!

ب)داستان نوآوری شاهکاری ندارد و هیچ گاه به جایگاهی نمی رسد که شما را انگشت به دهان بکند.داستان بر اساس رخدادی تاریخی و واقعی در برزیل است.خود نویسنده در یادداشت انتهای رمان می گوید که واقعه را در کتابی موسوم به Os Sertoes از نویسنده ای برزیلی به نام ائوکلیدس داکونیا خوانده و بعد بر آن شده که بر اساس حقایق تاریخی،با نام حقیقی افراد دخیل در واقعه،اما و فقط با کمی دخیل کردن تخیل در شخصیت ها و سیر رویداد ها رمانی بنویسد،همین امر برای من بسیار نا امید کننده بود،داستانی که آن چنان هم که باید چشمگیر نیست، نه تنها مولود تخیل نویسنده نیست بلکه اقتباسی است از یک رخداد تاریخی! در ویکیپدیا می خواندم که یوسا منتقد آن سبک از نویسندگی بوده که به احوالات درون و روحی می پردازد و معتقد بوده عصر آن مدل نوشته های درونگرا تمام شده و نویسنده باید به واقعیات بیرونی مشغول بشود.خب برادر پِرویی من!برو مورخ شو!تحلیل گر مسائل سیاسی شو!کتاب جدی و آکادمیک بنویس!نویسندگی را چه کار داری؟یکی از رسالت های ادبیات و به ویژه رمان، به عقیده ی من، گریز از واقعیت و خلق دنیایی است که ما صاحب و خالقش هستیم،اگر بخواهم در مورد رویداد های واقعی جهان کسب اطلاعات کنم خب می روم تاریخ می خوانم!

 

کلام پایانی:

   در آخر باید بگویم موضوع کانودوس، موضوعی جالب و مهم است که به مسئله ی عدم درک متقابل دو قطب ایجاد شده در جامعه می پردازد،در یک طرف ما جمهوری خواهان نو گرا را داریم که دست از دین کشیده اند و از آن سو پیروان مرشد را که سهمگین پایبند به سنت و برداشت دینی از جهان اند،یا در جامعه خودمان که در تاریخ معاصر، روشنفکران و غرب گرایان معتقد به اصول جدید اخلاقی و هستی شناختی غیر دینی را در یک سر طیف، و سنت گرایان متدینی چون موتلفه را در قطب متضاد طیف داریم؛دو قطبی که سر تا پای شان فرق است جز یک چیز که با هم در اشتراک دارند:تعصب و نابردباری متقابل.

به عقیده ام یوسا باید کانودوس را در یک کتاب تاریخیِ جدی ،تحلیل می کرد همانگونه که در یادداشت انتهای رمان کرده است به دیگر سخن ۲۰ صفحه یادداشت یوسا می ارزد به کل ۹۰۰ صفحه ای که درازه گویی کرده! والسلام.

 

جملات تامل برانگیز کتاب:

  موریرا سزار گفت:"همه ی روشنفکر ها خطرناکند.ضعیف،احساساتی، و قادر به این که بدترین کارهاشان را با بهترین فکر ها توجیه کنند.مملکت به این ها احتیاج دارد،اما باید مثل حیواناتی که قابل اعتماد نیستند،مواظبشان بود."

  $$$

  بارون زیر لب گفت:"تصور مرگ یک نفر آسان تر است تا مرگ صد نفر،یا هزار نفر.مصیبت وقتی تکثیر بشود انتزاعی می شود.آدم از چیز های انتزاعی کمتر ناراحت می شود."(جمله محبوبم از کل کتاب!)

 

$$$

  "بنابراین مسئله ی اصلی جنگ آخر زمان تفاوت های مذهبی یا سیاسی موجود در برزیل و به طور کلی آمریکای لاتین،نیست،بلکه جدایی و تعارض میان دو جامعه ای است که قادر نیستند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند.

 

حرف بالای "یوسا" نمود های عینی فراوانی  در ایران و حتی در آمریکا دارد و بسیار حیاتی است ولی با تمام احترام به جناب شان رمان خیره کننده ای از آن در نیاورده اند و جنگ آخر زمان حداقل برای من در کلیت اش به عنوان یک رمان! اثری است متوسط.

 

در ضمن به خوبی و کمال می دانم که نظرات حقیر برای جناب یوسا به جایزه نوبل شان هم نیست لکن رخصت دهید بنده در کنج مجازیی که برای خود برپا کرده ام چرت و پرت هایم را استفراغ کنم.

اگر کتاب را خوانده اید دوست دارم که مرا هرچه شدید تر به بوته نقد گذارید و به چالشم بکشید.

فعلا! 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی