هذیان کده

کنجی برای غرق شدن در زندگی

کنجی برای غرق شدن در زندگی

سرک کشیدن به دنیای فیلم،موسیقی،ادبیات،فلسفه و هر چیزی که با هستی در ارتباط باشد

۵ مطلب با موضوع «دل نوشته ها» ثبت شده است

پرده اول: اتاقی در انتهای راهرو

 

-خب، خودت را معرفی کن.
او خنده ای بی جان کرد و پرسید:معرّفی کنم؟
-بله، ما تو را آن چنان نمی شناسیم.
این بار او ،از خود،آرام و بی صدا، ولی با تعجب پرسید: نمی شناسید؟! بعد از این همه مدّت؟! مگر شناختن من چقدر کار دشواریست؟! من که همیشه سعی کرده ام تا آن جا که می شود خودم را افشا کنم، مرا نمی شناسند! اما شاید راست بگویند،در این صورت من شدیداً از خودم سرخورده ام. آن ها و همه باید این را دریابند که من توخالی تر از آنم که ناشناختنی باشم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۰۰ ، ۱۳:۴۷
مسیح صدیق اردکانی

  امروز یکشنبه، دهم بهمن سال هزار و چهارصد است؛ چندی دیگر مشروط بر بقا، بیست و یک ساله یا دو ساله یا حتی شاید هم بیست و سه ساله می شوم. عددش چندان مهم نیست، به نظرم سن ات از هجده که گذشت یا شاید هم کم تر، پس از بلوغ، بقیه اش یک چرند است: تکرار بیدار شدن ها و تغذیه از مرگ...بله داشتم می گفتم، قرار است به زودی زود بیست و اندی ساله بشوم و همانطور که بهتر می دانید آدم از بیست سالگی به بعد شروع می کند به پیر شدن؛ برای بعضی ها این پیر شدن کوتاه است و سریع تر می میرند و بعضی دیگر هم گویی دست از سر پیر شدن بر نمی دارند و در نود و هشت سالگی جوان مرگ! می شوند. به هر صورت زمانش خیلی فرقی ندارد مهم مرگ است که بی حد و حصر عاشق انسان است و تا با او همبستر نشود بی خیال نمی شود و با توجه به اوضاع کرونا و سکته ی قلبی یا زبانم لال سرطان، لوپوس ،هانتینگتون و هزاران نعمت دیگری که خداوند به ما عطا کرده، این شب زفاف از آنچه که در پشت سرتان می بینید به شما و بنده ی حقیرنزدیک تر است بس که عجول است این آقا داماد! باری به خاطر تمامی صحبت های پیشین بر آن شدم تا وصیت نامه ام را بنویسم؛ اول می خواستم به صورت خصوصی بنویسمش و به مادرم بدهم تا پس از مرگم به آن عمل کند لکن به خاطر بی اعتمادی ام به او از جهت اجرا کردن حرف هایم بر آن شدم تا مرگ نامه ام را منتشر کنم به امید آنکه رادمرد یا رادزنی یافت شود که مرا آن گونه که خود می خواهم برای مرگ بزک کند!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۰۰ ، ۱۹:۴۵
مسیح صدیق اردکانی

   به نظرم جز سه خیابان زیبای شیراز است،در دو طرف ،سرتاسر، با چنار هایی تزیین شده که از طریق قامت بلند و دستان گسترده و سبزشان به عابرانِ قدم زنان بر زمین تازه سنگ فرش شده،کمی سایه و خنکی هدیه می دهند.آری!از خیابان ارم سخن می گویم،از خیابانی که سبز،پر گل،آرام و در عین حال سرزنده و آکنده از زندگی است.خیابانی که شاید اگر از خودتان بپرسید چرا در شیراز زندگی می کنید، جوابش را در آن بیابید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۰ ، ۲۱:۵۴
مسیح صدیق اردکانی

     کوچک تر که بودم می خواستم رفتگر شوم،هرگاه در خیابان پاکبانی را می دیدم از مادرم می خواستم بایستد تا آن ها را دید بزنم،شیفته ی شان بودم.البته آن موقع ها رفتگر و پاکبان نمی شناختم؛برای من آن ها "آقای آشغالی" بودند.برای مسیح چهارساله که هنوز حماقت بلوغ و بزرگ شدن را تجربه نکرده بود،نارنجی لباس شان درخشنده ترین فام و جاروی چوبی بلندشان جادویی ترین معجزه بود.در آن لحظات تماشا یک رفتگر بود و مسیحی که نبود،مسیحی ذوب شده در رقص عاشقانه ی جارو و زمین بی هیچ آگاهی مسمومی،بی هیچ فکر وبالی.مسیحی مسح شده به دستان مسخ که پاک بود از هر وجودی و در دنیا چیزی باقی نگذاشته بود الا یک نگاه،نگاهی پر اشتیاق به "آقای آشغالی" و اشتیاقی پرگداز به "آقای آشغالی" شدن!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۱۰
مسیح صدیق اردکانی

اولین باری که نوشتن را شروع کردم بر می گردد به دوران ابتدایی؛کلاس اول یا دوم بودم که معلم مان(خانم پرورش که من بسیاری از چیز هایی که امروز دارم را مدیون ایشانم)از ما خواستند که سری کتاب هایی فسقلی نام را بخوانیم و در دفترمان پس از اتمام هر کتاب خلاصه ای بر آن با زبان الکن مان بنویسیم.این اولین باری بود که من قلم به دست می گرفتم و کلماتی مهندسی شده با خلاقیت خودم را بر کاغذ گرته می ریختم و شاید همین جرقه ای شد برای رویداد های بعدی.حال می رویم به راهنمایی و کلاس هفتم و دبیری ابرو در هم کشیده با چهره ای غضب ناک، اما شدیدا مشتاق انشا و معانی و گریزان از لاطائلاتی که در سیستم آموزش و پرورش ما به ناف درس ادبیات می بندند؛ و در نهایت پله بعدی نیز در دبیرستان بود که از اختر مسعود من ساعت و زنگی جدا به نگارش اختصاص داده شده بود و از خوشی بیشتر بخت حقیر،دبیری دغدغه مند برای این درس تعیین شده بود به نام آقای حبیبی که خالصانه به نوشته هایمان گوش می سپردند و آنها را به بوته نقد می کشیدند.تمام این مقاطع حساس در زندگی من سبب شد تا به فکر تاسیس وبلاگی بیفتم و در آن طی مسیری کنم که آغازین قدم هایش را سالیان پیش گز کرده بودم.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۹ ، ۱۰:۰۳
مسیح صدیق اردکانی