هذیان کده

کنجی برای غرق شدن در زندگی

کنجی برای غرق شدن در زندگی

سرک کشیدن به دنیای فیلم،موسیقی،ادبیات،فلسفه و هر چیزی که با هستی در ارتباط باشد

مدرسه یا دانشگاه؟

دوشنبه, ۱۰ خرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۳۲ ب.ظ

   "روز های دانشگاه بهترین دوران عمرم بود!" اولین آشنایی من با دانشگاه از دریچه ی این جمله ی مادرم بود.نمی دانم وقتی این جمله را شنیدم در دبستان بودم یا راهنمایی ولی خوب به یاد دارم که هر کجا بودم هیچ شناخت یا تصوری نسبت به دانشگاه نداشتم و همین عبارت برای من به زیربنایی تبدیل شد تا سیمان تخیل و انتظاراتم را در آن بریزم؛آن جمله برایم آغازگر پیدایش بتی از دانشگاه بود که هر روز هرچه بیشتر با چیز های جدیدی که درباره اش می خواندم یا می شنیدم جلا می خورد.دانشگاه در ذهنم به یک مدینه ی فاضله بدل گردیده بود،آرمان شهری که هرگاه از مدرسه دل زده می شدم مایه ی تسلی بود.اما اگر زندگی قرار بود مطابق تصورات ما پیش برود که دیگر زندگی نبود،مگر نه؟!دانشگاه هم از این قاعده مستثنی نبود،دانشگاه بهترین و زیباترین چیز بود تا آنکه تجربه اش کردم.

   زندگیست دیگر!برای آنکه بتوانی هر روز از خواب برخیزی باید حتی ناخودآگاه هم که شده باور داشته باشی امروز از دیروز بهتر است،بیست سالگی هیجان انگیز تر از ده سالگی است،عشق جدیدم حقیقی تر از قبلیست و...خب من هم همین طور هستم.هر چه باشد برای فرار از اکنون چه مامنی امن تر از فردا یا در مورد بعضی ها دیروز؟!من هم دوست داشتم فکر کنم و صادقانه هم فکر می کردم دانشگاه قرار است فرق کند،قرار است معجزه کند و...ولی زهی خیال باطل!اکنون که دارم سرتان را به درد می آورم ترم ۴ هستم و اگر درسی را نیفتم یا اخراج نشوم یا خدا دستور رجوع ندهد،یک ترم دیگر که بگذرد دوران علوم پایه را به اتمام می برم.این یعنی دو سال و نیم در دانشگاه و گرچه مسیر طولانی از این ۷ سال مانده به نظرم دیگر می توانم درباره دانشگاه اظهار نظر کنم و آن را با مدرسه مقایسه.

   مدرسه را که احتمالا همه تان رفته اید،پنج روز در هفته از ساعت هشت صبح تا دو بعداز ظهر،زنگ اول،دوم،سوم،چهارم.کلاس شماره فلان.مدیر آقای الف،معاون آقای ب،معلمان آقایان پ،ت،ث و همین جور تا پایان الفبا.سی نفری هم کلاسی،تعداد کمتری رفیق.مدرسه است خب،ساده در یک چارچوب مشخص و کمی هم تکراری و خسته کننده.

   اما،دانشگاه.ترتیب زمانی کلاس ها نامنظم،روز ها و ساعت ها متغیر.کلاس هایی که مدام جایشان عوض می شوند و استادان معظم له ی که حتی فامیلی شان را هم نمی دانیم یا از یاد می بریم از بس که زیادند یا مثلا فقط یک جلسه دو ساعته سعادت آشنایی شان را داریم و بعد یکهو ناپدید می شوند(البته شاید منحصرا من این گونه ام،فراموش کار،کودن و بی مبالات!).اینجا دیگر خبری از سی و اندی همکلاسی نیست بلکه حرف از صد و اندی آدم است و رفقایی که شمارشان به انگشتان دست هم نمی رسد.

(یکم Harvard ببینید)

   در مدرسه تو مدت زیادی را با هم کلاسی هایت می گذرانی،همین طور با معلمان و عوامل اجرایی.اما دانشگاه فرق دارد(البته که به اقتضای ذاتش است)،مدرسه واقعا مثل خانه می ماند حداقل برای من،فرصت صمیمیت و نزدیکی داری،فرصت آشنایی با خلق و خو ها،شانس یک ارتباط انسانی اما دانشگاه بیشتر شبیه یک اداره ی رسمیست،پر از اسم،طبقه های زیاد،آدم های ناآشنای زیادی که بی توجه از کنارشان می گذری و بی توجه از کنارت می گذرند،در دانشگاه  سردی خاصی بر فضا حکم فرماست،همه چیز غریب است.اقیانوسی است که به ناگهان می اندازنت وسطش بی هیچ راهنمایی(باز جای شکرش باقیست در دانشگاه ما مفهومی به نام منتورینگ فراهم آورده اند که شاید بعدا درباره اش بنویسم)در یک کلام مدرسه انسانیست ولی دانشگاه ماشینی.مدرسه به مثابه ی یک خانواده حمایت گر است و دانشگاه چون یک جامعه ی خشک و بی اعتنا.(بی شک کرونا و مجازی شدن دانشگاه بر شدت و حدت این امر افزوده اند ولی به نظرم دانشگاه پیشا کرونا هم همین خصوصیات را دارا بوده و هست،تجربه ۱ ترم حضوری من که اینجور بود)

  هر وقت که در مدرسه بحث می کردم،بحث های متفرقه و غیر مهم را می گویم،معلم ها با صبوری و متانت جوابم می دادند که این چیز ها را بگذار برای بعد از کنکور،این چیز ها مال دانشگاه است نه مدرسه. در دانشگاه بیکاری و در مدرسه مشغول. هر چه نباشد کنکور داری(حق هم داشتند) و من ساده لوح که باور می کردم.اگر مثل من فردی باشید که پا در جامعه نمی گذارد و تمام اطلاعاتش از جهان را از فیلم های "واقعی"! هالیوود دریافت می کند جز این هم نمی توانستید فکری کنید.هر چه نباشد دانشگاه است.محل بحث،محل تبادل عقاید،گهواره ی انقلاب ها،زادگاه ایدئولوژی ها،اصلا تو نگو دانشگاه بگو آکادمی افلاطون.همین جا آب پاکی بریزم روی دست تان،در دانشگاه نه بیکارید و نه جای این قرتی بازی هاست.حداقل علوم پزشکی شیراز که این گونه است.می روید سر کلاس،از درجه حوصله سر بری به فکر خودکشی می افتید و خود را برای پایان ترم ها آماده می کنید.هوررااا!

   البته ناگفته نماند هر از گاهی هم جلسات گفت و گویی برگزار می کنند که خب نیمی از آنها لغو می شوند و نیمه ی دیگر فرمالیته اند که البته تقصیر خود دانشگاه نیست.به خاطر چیز های دیگر است که استغفرالله! ولش کنید.

   از نظم دانشگاه هم که نگویم،به خصوص آموزش،ژاپنی است برای خودش،بی نقص،دغدغه مند،عاری از بروکراسی رایج و کمر شکن.فقط خدا نکند روزی کارتان پیش شان گیر کند.البته منصف باید بود کارمندان وظیفه شناس و خوش اخلاقی هم دارد که از هیچ کمکی دریغ نمی کنند،به قول دوستی این مملکت هنوز پا برجاست به خاطر همین وظیفه شناسانی که جور اهمال کاری بقیه را می کشند.حالا من گم و گور را داشته باشید که از دستغیب ۱ آمده ام در این فضا.از جایی که از مدیرش گرفته تا معاونش تا اکثر معلمانش تا مشاورانش دغدغه ی دانش آموز را داشتند حداقل در حیطه ی درسی.

دانشگاه علوم پزشکی شیراز(ع)

   ولی،ولی،ولی دانشگاه خوبی هایی هم دارد.نمی شود که همه اش منفی بافی کرد.برویم سراغ انرژی مثبت!اولین برتری دانشگاه ما بی هیچ منازعه و مجادله ای سلف است!خدایی توقع نداشتم غذای دانشگاه انقدر خوب باشد.پشت سرش حرف زیاد شنیده بودم ولی بی ادعا فراتر از انتظارات ظاهر شد.دومین چیز هم یک کتاب خانه است که رمان و امثالهم دارد و هر چند نقلیست ولی بهتر از نبودنش است(گرچه یک کتاب خانه ی گنده در ساختمان دو هست که فک کنم کتاب هایش درسی و تخصصی باشند ولی مرا چه به درس؟) و اما مهم ترین برتری.همان طور که پیشتر نیز گفتم دانشگاه خیلی شبیه جامعه است، کسی هوایت را ندارد(با کمی اغراق می گویم پس به جد نگیرید).آزادی هر کاری که می خواهی بکنی البته همچنان در یک چارچوب معین،به کلاس بروی یا نروی،چه دروسی را برداری،در چه فعالیت های فوق برنامه ای شرکت کنی و...همه به خودت بستگی دارد،به نوعی مسئولیت زندگی ات را کم کم خودت به عهده می گیری،این جنبه خصوصا در خوابگاهی ها بیشتر جلوه گر است.البته برای بعضی هایی من جمله خودم که انگیزه هایشان بیشتر بیرونی است این ویژگی دانشگاه می تواند کاملا برعکس احساس شود.مسیر دانشگاه مثل مدرسه مشخص و از پیش تعیین شده نیست و شاید بتوان گفت اگر تجربه خوبی از دانشگاه کسب نمی کنی قسمت اعظم اش تقصیر خودت است،خودمانی بگویم خودت باید راه بروی، کسی نیست که هلت دهد دنبال تحقیق و درسی باید اهلش را پیدا کنی،دنبال هنر،فلسفه،عیش و نوش و ... هستی به همین ترتیب!خودت رئیس خودتی و چه چیز لذت بخش تر از این برای آنانی که اراده مستقل دارند و هم زمان چه چیز هراسناک تر از این برای آنانی که عمری وابسته و چشم انتظار بوده اند.

===

 این بود تجربه و ارزیابی من از ۴ ترمی که دانشگاه را مزه کردم. ممکن است شما کاملا مخالف من فکر کنید و تجربه هایی کاملا متضاد داشته باشید که خوش حال خواهم شد با من در اشتراک بگذارید.اما برای من حالا حالا ها مدرسه خوشایند تر است از دانشگاه و اگر ممکن بود همین حالا هم به جای دانشگاه به مدرسه می رفتم.انتخاب شما چیست؟مدرسه یا دانشگاه؟

ولی شنیده ام محیط کار بهتر از دانشگاه است.

 

 

ها ها،جک خوبی بود!!!

فعلا

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۳/۱۰
مسیح صدیق اردکانی

دانشگاه

مدرسه

نظرات  (۱)

۰۶ فروردين ۰۱ ، ۰۰:۰۲ محمدجواد الماسی

سلام مسیح جان

واقعا قلم خوبی داری دمت گرم

من که مثلا دانشجوی ترم دو هستم که هنوز حتی وارد یک کلاس حضوری هم نشدم( البته فکر کنم تا ترم ۴ همین طور باشند یعنی ‌ورودی‌های ۹۹)،اطلاعات خوبی از متنی که نوشتی گرفتم. 

لطفا به نوشتن وبلاگ ادامه بده. برای من که خیلی مفید بود.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی