هذیان کده

کنجی برای غرق شدن در زندگی

کنجی برای غرق شدن در زندگی

سرک کشیدن به دنیای فیلم،موسیقی،ادبیات،فلسفه و هر چیزی که با هستی در ارتباط باشد

ما انسان ها روزی به دنیا می آییم و روزی هم از دنیا می رویم.بین این دو روز،درازایی کوتاه است به اسم زندگی؛طی آن چیز هایی می بینیم،چیز هایی می شنویم و به صورت کلی در ازای سال های عمرمان تجربه کسب می کنیم،گاه این تجربه ها شیرین اند و گاه تلخ و بعضی اوقات چون آفتی مزرعه روح تو را هدف می گیرند و ددمنشانه خوشه های آرامشت را می بلعند.

انسان در برابر این هجمه ها خود را بی پناه دید و برای مقابله به مثل دست به ابتکار زد؛او زبان و ادبیات را آفرید و هنر را کشف کرد.از آن روز انسان تنهایی خود را با موسیقی فریاد زد،آرزوهای محال خویش را در خانه ی کلمات سکنی داد و عصاره ی انتظار را سرکشید.

قرن ها می گذرد و همچنان ما آدمیان به انتظار نشسته ایم و با خیالات خود دنیا را نادیده می گیریم...

هدف از این وبلاگ هم چیزی نیست جز فراهم آوردن گوشه ای برای به اشتراک گذاری این انتظار ها،خیال ها،امید ها و به طور کلی گوش سپردن به نجوا های زندگی و سپس غرق شدن در آن ها!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۸ ، ۲۱:۲۴
مسیح صدیق اردکانی

   "پاریس هیلتون، فقط به خاطر این شهرت دارد که مشهور است."

جمله ی عجیب بالا، بخشی از کتابی است که امروز می خواهم درباره اش بنویسم؛ کتاب شهرت، نوشته ی مارک رولندز. در این کتاب، این فیلسوف اهل ولز(Wales)، به واکاوی فلسفی مقوله ی "شهرت" و چیستی و چگونگی آن، به خصوص در روزگار کنونی و جهان معاصر می پردازد و از این درگاه، پلی هوشمندانه به سمت مسئله عینیّت گرایی و نسبیت گرایی و تقابل و تاثیر این دو بر موضوع شهرت، بنا می کند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۰۰ ، ۱۱:۲۲
مسیح صدیق اردکانی

پرده اول: اتاقی در انتهای راهرو

 

-خب، خودت را معرفی کن.
او خنده ای بی جان کرد و پرسید:معرّفی کنم؟
-بله، ما تو را آن چنان نمی شناسیم.
این بار او ،از خود،آرام و بی صدا، ولی با تعجب پرسید: نمی شناسید؟! بعد از این همه مدّت؟! مگر شناختن من چقدر کار دشواریست؟! من که همیشه سعی کرده ام تا آن جا که می شود خودم را افشا کنم، مرا نمی شناسند! اما شاید راست بگویند،در این صورت من شدیداً از خودم سرخورده ام. آن ها و همه باید این را دریابند که من توخالی تر از آنم که ناشناختنی باشم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۰۰ ، ۱۳:۴۷
مسیح صدیق اردکانی

  امروز یکشنبه، دهم بهمن سال هزار و چهارصد است؛ چندی دیگر مشروط بر بقا، بیست و یک ساله یا دو ساله یا حتی شاید هم بیست و سه ساله می شوم. عددش چندان مهم نیست، به نظرم سن ات از هجده که گذشت یا شاید هم کم تر، پس از بلوغ، بقیه اش یک چرند است: تکرار بیدار شدن ها و تغذیه از مرگ...بله داشتم می گفتم، قرار است به زودی زود بیست و اندی ساله بشوم و همانطور که بهتر می دانید آدم از بیست سالگی به بعد شروع می کند به پیر شدن؛ برای بعضی ها این پیر شدن کوتاه است و سریع تر می میرند و بعضی دیگر هم گویی دست از سر پیر شدن بر نمی دارند و در نود و هشت سالگی جوان مرگ! می شوند. به هر صورت زمانش خیلی فرقی ندارد مهم مرگ است که بی حد و حصر عاشق انسان است و تا با او همبستر نشود بی خیال نمی شود و با توجه به اوضاع کرونا و سکته ی قلبی یا زبانم لال سرطان، لوپوس ،هانتینگتون و هزاران نعمت دیگری که خداوند به ما عطا کرده، این شب زفاف از آنچه که در پشت سرتان می بینید به شما و بنده ی حقیرنزدیک تر است بس که عجول است این آقا داماد! باری به خاطر تمامی صحبت های پیشین بر آن شدم تا وصیت نامه ام را بنویسم؛ اول می خواستم به صورت خصوصی بنویسمش و به مادرم بدهم تا پس از مرگم به آن عمل کند لکن به خاطر بی اعتمادی ام به او از جهت اجرا کردن حرف هایم بر آن شدم تا مرگ نامه ام را منتشر کنم به امید آنکه رادمرد یا رادزنی یافت شود که مرا آن گونه که خود می خواهم برای مرگ بزک کند!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۰۰ ، ۱۹:۴۵
مسیح صدیق اردکانی

   ما آدم ها عادت داریم به رسم خویشاوندان خوش بخت ترمان،میمون ها و بونوبو ها و شامپانزه ها،دور هم جمع شویم و به اصطلاح،معاشرت کنیم و از مصاحبت یکدیگر محظوظ شویم؛چرا که همان طور که علما گفته اند و خود نیز حس کرده ایم انسان موجودیست اجتماعی! و یک موجود اجتماعی به ضرورت ذاتش دوست دارد در جمع باشد. در اینکه "در جمع بودن" برای انسان فواید بسیاری از منظر بقا و روانشناسی دارد شکی نیست لکن از آن رو که به فراخور روحیه پرعنادم معتقدم هر چیز و نه-چیز، موجود و معدوم، مستحق نقد است و از آن جایی که خصم وجودی خود را با باژگونی هر چه التیام بخش است آرام می سازم، می خواهم در این" شر و ور نامه" به جنگ با "در جمع بودن" فروبیفتم.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۰۰ ، ۱۲:۵۱
مسیح صدیق اردکانی

   "بهترین چیز برای انسان زاده نشدن و آفتاب را ندیدن است."(تئوگنیس-شاعر یونانی)

تولد ستیزی یا آنتی ناتالیسم را می توان نوعی نحله یا نگرش فلسفی برشمرد که معتقد است تولید فرزند(procreation)، از لحاظ اخلاقی امری نادرست و خطاست.در متن پیش رو قصد دارم تا کمی درمورد آن بنویسم و از دلایل خودم برای طرفداری از این نگرش بگویم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۰۰ ، ۱۳:۳۳
مسیح صدیق اردکانی

   اگر مطالب اندک وبلاگم را خوانده باشید حتما به نوشته ایی با عنوان یادداشتی بر فلان کتاب یا بهمان رمان برخورده اید،در آن نوشتار ها سعی من عمیق شدن بر موضوعات کتاب مورد نظر و ارائه ی تحلیلی هر چند حقیر پیرامون فحوای کلام کتاب است لیکن بدین نتیجه رسیدم که درباره ی بعضی کتاب ها جای نقد و تحلیل نیست از آن رو که:الف)پیچیده تر از آنی هستند که من بتوانم تحلیلی هرچند آماتور بر آن ها بنویسم یا ب)پیشا تحلیل اند به دیگر سخن آنقدر سطحی و قشری هستند که عمقی در قاموس آن ها هویدا نیست تا مورد واکاوی قرار بگیرد.به دلایل فوق تصمیمم بر آن شد تا سری نوشته هایی را با عنوان "تجربه خوانش" بیآغازم و در آنها خیلی خودمانی از سفری که کتاب مورد بحث مرا با خود همراه کرده کمی لفاظی کنم.

این بار به سراغ "جنگ آخر زمان"رفته ام.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۰۰ ، ۱۲:۴۲
مسیح صدیق اردکانی

   به نظرم جز سه خیابان زیبای شیراز است،در دو طرف ،سرتاسر، با چنار هایی تزیین شده که از طریق قامت بلند و دستان گسترده و سبزشان به عابرانِ قدم زنان بر زمین تازه سنگ فرش شده،کمی سایه و خنکی هدیه می دهند.آری!از خیابان ارم سخن می گویم،از خیابانی که سبز،پر گل،آرام و در عین حال سرزنده و آکنده از زندگی است.خیابانی که شاید اگر از خودتان بپرسید چرا در شیراز زندگی می کنید، جوابش را در آن بیابید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۰ ، ۲۱:۵۴
مسیح صدیق اردکانی

   Nosedive را می توان شیرجه ناگهانی هواپیما به پایین یا سقوط و تنزلی ناگهانی معنا کرد ولی این بار این کلمه نام قسمتی از سریال Black mirror است، به عبارت دقیق تر قسمت یکم فصل سه.در این قسمت ما شاهد داستان یک کارمند اداری با بازی Bryce Dallas Howard هستیم که در جامعه ای می زید که در آن افراد با گوشی هایشان بر اساس تعاملات،شخصیت و برخورد هایشان با یکدیگر به هم نمره می دهند و بر اساس نمره ای که هر شخص دارد می تواند از مزایا و تسهیلاتی بهره بجوید و...اما این شاهکار،چه پیامی دارد؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۰۰ ، ۱۱:۵۳
مسیح صدیق اردکانی

   "روز های دانشگاه بهترین دوران عمرم بود!" اولین آشنایی من با دانشگاه از دریچه ی این جمله ی مادرم بود.نمی دانم وقتی این جمله را شنیدم در دبستان بودم یا راهنمایی ولی خوب به یاد دارم که هر کجا بودم هیچ شناخت یا تصوری نسبت به دانشگاه نداشتم و همین عبارت برای من به زیربنایی تبدیل شد تا سیمان تخیل و انتظاراتم را در آن بریزم؛آن جمله برایم آغازگر پیدایش بتی از دانشگاه بود که هر روز هرچه بیشتر با چیز های جدیدی که درباره اش می خواندم یا می شنیدم جلا می خورد.دانشگاه در ذهنم به یک مدینه ی فاضله بدل گردیده بود،آرمان شهری که هرگاه از مدرسه دل زده می شدم مایه ی تسلی بود.اما اگر زندگی قرار بود مطابق تصورات ما پیش برود که دیگر زندگی نبود،مگر نه؟!دانشگاه هم از این قاعده مستثنی نبود،دانشگاه بهترین و زیباترین چیز بود تا آنکه تجربه اش کردم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۰۰ ، ۱۲:۳۲
مسیح صدیق اردکانی

   برای انسان،در تمام ادوار تاریخ،مرگ یکی از مبهم ترین و غامض ترین مسائل بوده؛پرده ای ضخیم به قدمت نخستین آدم ها و با رسالت کتمان هر آنچه در پسش می آید،خواه نیستی باشد خواه هستی.مرگ آن چنان سنگین و سهمگین بوده و هست که حتی عده ای را بر آن داشته تا این دشوار ترین ابهام را بنیادی ترین دغدغه ی غایی بشر برشمارند و آن را اصلی ترین سرچشمه اضطراب او اعلام کنند.مرگ را با کلمات بی شماری می توان توصیف کرد ولی هیچ چیز غیر از ابهام خویشاوندی بیشتری با مرگ ندارد.اما این بار می خواهم مرگ را از عینک یک مومن بر انداز کنم:مرگ برای اینها بیش از آنکه مبهم باشد متناقض است...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۰۰ ، ۱۸:۰۴
مسیح صدیق اردکانی

     کوچک تر که بودم می خواستم رفتگر شوم،هرگاه در خیابان پاکبانی را می دیدم از مادرم می خواستم بایستد تا آن ها را دید بزنم،شیفته ی شان بودم.البته آن موقع ها رفتگر و پاکبان نمی شناختم؛برای من آن ها "آقای آشغالی" بودند.برای مسیح چهارساله که هنوز حماقت بلوغ و بزرگ شدن را تجربه نکرده بود،نارنجی لباس شان درخشنده ترین فام و جاروی چوبی بلندشان جادویی ترین معجزه بود.در آن لحظات تماشا یک رفتگر بود و مسیحی که نبود،مسیحی ذوب شده در رقص عاشقانه ی جارو و زمین بی هیچ آگاهی مسمومی،بی هیچ فکر وبالی.مسیحی مسح شده به دستان مسخ که پاک بود از هر وجودی و در دنیا چیزی باقی نگذاشته بود الا یک نگاه،نگاهی پر اشتیاق به "آقای آشغالی" و اشتیاقی پرگداز به "آقای آشغالی" شدن!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۱۰
مسیح صدیق اردکانی

کی یرکه گور می گوید:"خدایان ملول بودند و بنابراین انسان را آفریدند.آدم از تنهایی ملول بود و بنابراین حوا را خلق کردند.از آن زمان،ملال وارد جهان شد و دقیقا به همان نسبتی که جمعیت رشد می کرد،ملال نیز بیشتر می شد".

به احتمال زیاد برای شما هم موقعیت هایی پیش آمده که احساس غریبی را تجربه کرده اید:بی حوصلگی آمیخته با حس بی معنایی و گم گشتگی،در یک کلام درد می کشید بی آنکه بدانید از کجاست و چیست؛از ملال صحبت می کنم.از حالی که حتی نمی توان به راحتی معنایش کرد یا توضیحش داد؛عمیق تراز غم و شادی و به همان نسبت مبهم تر از آنها.در این یادداشت میخواهم با استمداد از کتاب فلسفه ملال اندکی این زخم چرکین را بشکافم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۹ ، ۱۱:۴۴
مسیح صدیق اردکانی

اولین باری که نوشتن را شروع کردم بر می گردد به دوران ابتدایی؛کلاس اول یا دوم بودم که معلم مان(خانم پرورش که من بسیاری از چیز هایی که امروز دارم را مدیون ایشانم)از ما خواستند که سری کتاب هایی فسقلی نام را بخوانیم و در دفترمان پس از اتمام هر کتاب خلاصه ای بر آن با زبان الکن مان بنویسیم.این اولین باری بود که من قلم به دست می گرفتم و کلماتی مهندسی شده با خلاقیت خودم را بر کاغذ گرته می ریختم و شاید همین جرقه ای شد برای رویداد های بعدی.حال می رویم به راهنمایی و کلاس هفتم و دبیری ابرو در هم کشیده با چهره ای غضب ناک، اما شدیدا مشتاق انشا و معانی و گریزان از لاطائلاتی که در سیستم آموزش و پرورش ما به ناف درس ادبیات می بندند؛ و در نهایت پله بعدی نیز در دبیرستان بود که از اختر مسعود من ساعت و زنگی جدا به نگارش اختصاص داده شده بود و از خوشی بیشتر بخت حقیر،دبیری دغدغه مند برای این درس تعیین شده بود به نام آقای حبیبی که خالصانه به نوشته هایمان گوش می سپردند و آنها را به بوته نقد می کشیدند.تمام این مقاطع حساس در زندگی من سبب شد تا به فکر تاسیس وبلاگی بیفتم و در آن طی مسیری کنم که آغازین قدم هایش را سالیان پیش گز کرده بودم.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۹ ، ۱۰:۰۳
مسیح صدیق اردکانی

پیش نوشت:اگر کتاب مغازه خودکشی را نخوانده اید و قصد دارید آنرا در آینده بخوانید متن پیش رو را مطالعه نکنید.(خطر لو رفتن داستان)

مغازه خودکشی نوشته شده به قلم ژان تولی،نویسنده فرانسوی،کتابی است مختصر،با داستانی ساده اما در عین حال شکه کننده.کتاب روایتگر یک دنیای دیستوپیا مانند است که مردم در آن خودکشی می کنند؛آن هم به مقدار معتنابهی!در این دنیا از امید و لبخند خبری نیست. در عوض، پیرو تقاضای جامعه روش های خودکشی بسیاری ابداع شده اند و خودکشی به تجارتی پر رونق بدل گشته است.در این ناکجا آباد خانواده ای زندگی می کند که صاحب یک مغازه ی خودکشی است...این خانواده صاحب فرزندی می شود که قرار است در آینده ای نه چندان دور عجایبی بیافریند و کن فیکون کند نه تنها خانواده خودش را بلکه کل دنیا را!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۴۰
مسیح صدیق اردکانی

پیش نوشت:من در این مطلب قصد نقد فیلم ندارم چرا که نه از سواد این کار برخوردارم و نه آنقدر فیلم شناس هستم که بتوانم از عهده ی نقد فیلم برآیم؛بلکه مطالبی در باب فیلم ها و کتاب هایی که می بینم و می خوانم می نویسم و در آن ها تنها برداشت های شخصی خود و احساسی که آنها در من ایجاد کرده اند را به قلم می کشم.

آمادئوس(ساخته ۱۹۸۴)یکی از فیلم هایی بود که مرا در خود غرق کرد و سبب شد تا آن را برای همیشه به خاطر داشته باشم چرا که از موضوعی حرف می زند که من آن را با گوشت و خون درک کرده ام و هر روز با آن می زیم،این فیلم تقابل موتزارت افسانه ای را با آنتونیو سالیری،در وین قرن ۱۸ به تصویر می کشد:تقابل نبوغ و عادی بودن را و چه دردآور است این کشمکش!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۸ ، ۱۱:۱۳
مسیح صدیق اردکانی

تقریبا یک ماه پیش بود که به خاطر درس آداب پزشکی قرار شد یک بازدید کوتاه از بیمارستان فقیهی داشته باشیم.استادی که برای گروه من تعیین شد از قضا دکتر کجوری معروف(متخصص قلب) از آب درآمد؛صبح جمعه بود که به دانشگاه رفتم،ابتدای جلسه تقریبا حدود یک ساعت به صحبت های دکتر کجوری و دکتر پایدار درباره موضوعات مختلف از جمله مدیریت زمان،اولویت بندی و کم و کیف چگونه درس خواندن گوش سپردیم و بعد بر اساس گروه بندیمان تقسیم شدیم و همراه با دکتر کجوری به بیمارستان فقیهی یا همان سعدی خودمان رفتیم.(از شانس خوب من هم بیمارستان سعدی بغل دانشگاه هست و نیازی به راه رفتن زیاد نبود!)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۸ ، ۱۳:۰۲
مسیح صدیق اردکانی